برگردان: خالد بایزیدی (دلیر)
دو شعر از: لطیف هلمت
۱
نمیدانم:
از کِی همدیگر را
میشناسیم…
اما پانزده… بیست سده است
که بر یک رختآویز
لباسهایمان را میآویزیم
۲
دستم را که میفشاری
واژه میبارد
شعر میچکد
دستت را
که میفشارم
پنج شیشهٔ عطر
در دستانت میشکند
* * * * *
شعری از: شیرکو بیکس
دوست داشتنات به «باد» میماند
هنگام که میخواهم
برافروزماش
میآید و خاموشام میکند
روشن هم که شدم
میآید و خاموشام میکند
* * * *
شعری از: دکتر عبدالله پشیو
چشم دختران اروپایی
اگر آبی باشد
یا سبز…
دوستشان دارم
چرا که میپندارم
در آبیترین
و یا سبزترین
چشم این جهان
ذرهای از سیاهی
چشمان دختران
سرزمین من
جاری است
* * * * *
شعری از: جلال ملکشاه
من میگویم:
کاش!
پروانهای بودم
لب بر لب گلی سرخ
و من
سرمست در پیلهٔ عشق میمردم
و دخترکی شوخ و نازنین
در دفتر خاطراتش
خشکم میکرد
* * * * *
شعری از: محمد حمه باقی
من تو را
دوست دارم
آن که پریان این دیار را
دوست نمیدارد
هرگز!
هرگز!
نمیتواند سرزمینی را
دوست بدارد
من تو را
دوست میدارم
و تمام سرزمینهای این جهان نیز
ای جهان مقدس و سپید و بیمرزم
* * * * *
۳ شعر از: خالد بایزیدی (دلیر)
۱
«بی عشق»
به بهشت رفته بودم
و بهدنبال تو
همه جا را
سرک کشیدم
بازگشتم
که بهشت
چه جهنمی است
بی تو
۲
«عاشق شدن»
وقتی که ترا دیدم
دست به سینهام زدم
دل! دیگر
در جای خود نبود
* * * * *
۳
«طرح»
عشق!
هر چه حرف میزند
زبانش را
نمیفهمم
لهجهٔ عشق انگار
عوض شده است
* * * * *
دو شعر از: شیرین جهانی (که ویار)
۱
شب!
به موهایم
دست میکشد
گیسوانم
از ستاره
لبریز شده است
اما آسمان گیسوانم
هنوز تاریک است
ماه امشب
پنهان شده است
و جای دستان تو
چقدر خالی است
۲
برای دوریات
نمینالم
نه!…
برای لحظههایی نالم
که در کنارمای و
نگاهت…
دورتر است
از دوریات
* * * * *
شعری از: عبدالقادر سعید
در تنهایی
به همدیگر میاندیشیم
در کنار هم نیز…
به تنهایی؟!
* * * * *
۶ شعر از: قاسم تاباک
۱
همهٔ شعرهای جهان را
مرور میکنم
میگویم:
مبادا!
شاعری…
به دور از
چشم من
شعری را برایت
سروده باشد
۲
بعد از تو
دل که هیچ…
سایهام نیز
شکست
۳
آنقدر!
شهید تواَم
خیابان که هیچ…
میبایست شهری را
به نامم کنند
۴
شعرهایم همچنان
بوی تو را میدهند
کاش!
هرگز نمیبوسیدمات
۵
اگر رئیس جمهور میبودی
با بوسهای
جنگ را
خاتمه میدادیم
۶
که فهمیدند:
میپرستمات
همه!
ابراهیم شدند
* * * * *
۵ شعر از: صالح بیچار
۱
که کیف دستیات را
باز میکنی
بوی بوسه و
صدای عطر
به انتهای خیابان میرسد
۲
شبها!
که پستانبندت را
درمیآوری…
تاریکی اتاق
در سراسر روز میپیچد
ماه و روز
با هم زیر ابر
سر بیرون میآورند
۳
چشمهایت میگویند:
شرط نیست
سبب مستی
همیشه شراب باشد
۴
هر کس!
به دردی معتاد است
من نیز…
به عشق تو
۵
هوا عطرآگین است
شاید تو
فراموشات شده
پنجرهات را ببندی